چند خاطره از شهيد بسطامي

(راوي: سردار نعمان غلامي)

شهيد علي در رفت و آمد ها اگه با پيرمردي در بين راه برخورد مي كرد، چنانچه

علي در جلوي ماشين بود، امكان نداشت شهيد علي بي تفاوت باشه، حتماً پياده مي شد،

خودش مي رفت بالاي ماشين و جاشو به پير مرد مي داد.

شادي روح شهدا صلوات

**************************************************************

عمليات والفجر 9 در كردستان، منطقه پر از برف و هوا خيلي سرد بود. بچه هاي

گردان براي خواب، فقط يه كيسه خواب داشتن. بعضي از سنگر هاي دشمن كه به تصرف

نيروهاي خودي در آمده بود، داخل سنگر ها بسيار گرم و عالي بود. شهيد علي كه فرمانده

گردان بود، داخل سنگر كه كارها را انجام مي داد، بعد از اتمام كار، يك كيسه خواب بر

ميداشت و ميرفت بيرون مثل رزمنده هاي ديگه و شب را تا صبح دوشادوش اونا و مثل اونا

بيرون از سنگر به سر مي برد. موقعي كه امكانات تقسيم مي شد، شهيد علي فرمانده بود، لذا

آخرين نفر مي رفت و سهميه ي خودشو مي گرفت.

شادي روح شهدا صلوات

***************************************************************

شهيد علي در لحظات خطر اولين نفري بود كه توي كارها پيش قدم مي شد. پيكر

برخي از شهدا در منطقه جا مانده بود. موقع برگشتن گفت: من تا شهداي يگان خودمان را

جمع نكنم، به هيچ وجه برنمي گردم. لذا همون جا موند و پيكر مطهر شهدا را جمع آوري

كرد.

شادي روح شهدا صلوات

س ???? ي زا ?? ?? لا

6

يه شب به دشمن تك زده بوديم و يه نفر از نيروهاي عراقي كه زخمي شده بود را به

اسارت گرفتيم و همراه خود آورديم. با توجه به اينكه اين اسير وزنش خيلي سنگين بود، شهيد

علي ايشان را كول گرفته بود و يواش يواش به سمت نيروهاي خودمان مي آورد و با لبخند

اين كار را انجام مي داد و با لهجه ي خوب و شيرينش به اسير گفت: همانجا كه هستيد

راحت باش و ناراحت نشو. بعد از مداواي اسير، اومديم مقر و اسير عراقي جذب سكنات و رفتار

خوب علي شده بود. علي چايي را داخل شيشه ي جا مربا مي ريخت و بعد از اينكه شيرين

ميكرد، به اسير عراقي تعارف ميكرد و جلوش ميگذاشت.

شهادت لاله ها را چيدني كرد به چشم دل خدا را ديدني كرد

ببوس اي خواهرم قبر برادر شهادت سنگ را بوسيدني كرد

شادي روح شهدا صلوات