باسمه تعالی
کی شود دریا ز پوز سگ نجس کی شود خورشید از پف، منطمس
مه فشاند نور و سگ، عو عو کند هر کسی بر طینت خود میتند
(مولوی)
غزلی تقدیم به ساحت مقدس پیامبر اعظم ، حضرت ختمی مرتبت(ص) که پیام آور عشق و اندیشه است در پاسخ به اهانتی که از سر عناد و لجاجت صهیونیسم جهانی به ساحت مقدساش روا داشتند هر چند که:
گر هنرمند ز اوباش جفائی بیند تا دل خویش نیازارد و درهم نشود
سنگ بد گوهر اگر که سه زرین بشکست قیمت سنگ نیفزاید و زر کم نشود
(سعدی)
دوباره پشت دیوار و درِ خیبر خبرهایی است
قلم میگرید امشب با سر انگشتان لرزانم از احوال دلم آگاه و من هم خوب میدانم
که در جانش تا قیامت هاست از داغ جگر سوزی که با بیتابی و اندوه میریزد به دامانم
شبیه شاخههای در مسیر بادهای سرد پریشانم...پریشانم...پریشانم...پریشانم
و یا مثل پُلی بعد از هیاهوی زمین لرزه به روی پایه های خاطرات خویش ویرانم
دوباره دیو قصد پیغمبران کرده دوباره شاهد اندوه در مُلک سلیمانم
دوباره سنگ بر دندان...خداوندا...زبانم لال دوباره آتش نمرود و ابراهیم قرآنم
دوباره داستان خلقت و آموزش اسماء دوباره شاهد طغیان عالمگیر شیطانم
دوباره پشت دیوار و درِ خیبر خبرهایی است و سر گردانی دروازه بر دستانِ دستانم
بیا ای حضرت عیسا کلیم چشم های تو بیاموزان پریدن را به جبرائیل چشمانم
تو خورشید جهان تابی که انکار تو ممکن نیست «نخ نوری بتابان» بر غریبیهای زندانم
کنار سطرهای تشنه تا نام تو را بردم غزل جوشید و گل کرد از سر انگشتان لرزانم
بهروز سپید نامه- شاعر ایلامی